وای،من دارم مادر می شم!!
زمانی که باردار بودم، به دیدن یکی از دوستانم که زایمان کرده بود، رفتم. دخترش یکماهه بود. سختی روزهای نوزادی فرزندش را تجربه کرده بود و همچنان در اوج روزهای سخت بود. اما در کمال تعجب به ما گفت: “الان به این فکر میکنیم که زودتر هم میتوانستیم بچهدار شویم. اینقدر شیرین هست که گهگاه میگوییم چرا زمان را از دست دادیم و با دست خودمان اختلاف سنیمان را با بچه زیاد کردیم.”
وقتی دخترم بهدنیا آمد، ما هم همین حس را داشتیم. اینکه اگر زودتر هم دخترکمان میآمد، خسران مبینی نکرده بودیم و اگر از قبل، طعمِ خوش بچه داشتن را تجربه کرده بودیم، میشد که همینقدر روشنفکربازی را هم درنیاوریم و بهخاطر چند مسافرت دونفره و چند ماه عشق و کیف بیشتر، خودمان را از حضور یک فرشتهی آسمانی محروم نکنیم. اما چه میشود کرد که تا قبل از آمدن این ریحانههای بهشتی، آدم نمیداند چه لحظاتی انتظارش را میکشد.
چند روز پیش که با دوستان متاهلم که هنوز فرزند ندارند، صحبت میکردم، یکی از آنها گفت: “تو اولین کسی هستی که میبینم با همهی سختیهای بچهداری، اینقدر خوشحالی و مدام گله نمیکنی.”
و چند روز پیشتر، وقتی به یکی از دوستانم تلفن زدم تا حال نوزاد 25روزهاش را بپرسم، گفت: “این روزها خیلی به یادت بودم. توی همهی لحظههای سختی که داشتم، با خودم میگفتم سارا هم این لحظهها را تجربه کرده. برایم جالب بود که حتی یک بار هم ندیدم با خستگی و ناراحتی از خاطراتت حرف بزنی. طوری حرف میزدی که من فکر میکردم مادری فقط و فقط خوشی دارد و لذت.” نکته اینجاست که این دوستم، بهجز من، از دوستان دیگری هم یاد کرد و گفت: “تو و چند نفر دیگری که دور و برم بودید، همهتان فقط خوشحال بودید.” و بعد هم توضیح داد: “البته خودم هم همین حس را دارم. وقتی پسرم خواب است و کمی خوابش طولانی میشود، دلم برایش تنگ میشود و بیتاب میشوم که زودتر بیدار شود و با چشمان کوچکش به من زل بزند.”
اینها را برای این گفتم که بگویم سختی یا راحتی مادری هم مثل سایر کارها، به نگاه خود فرد بستگی دارد. اگر از ابتدا بخواهیم که برایمان سخت بگذرد، بیتردید سخت خواهد گذشت. نه از پوشک عوض کردن و شیر دادن لذت میبریم و نه حتی از مسافرتهایی که میرویم و گردش و تفریح و پارک. اما اگر باور کنیم این لحظه های نوزادی و شیرخوارگی دلبندمان، به سرعت برق و باد میگذرد و هرگز تکرار نخواهد شد، هرازگاهی به خودمان نهیب میزنیم که: “بهجای آنکه سالهای بعد، یاد این روزها بیفتی و غرق در خاطرات بشوی و از شیرینیهای اختصاصی این روزها با خوشی و لذت یاد کنی، همین لحظههایی را که میگذرانی، قدر بدان و در «حال» زندگی کن و به قول مولا علی (علیهالسلام)، فرصتِ بین دو عدم را غنیمت بشمار.”
بهتر است از اولین روزهای آمدنِ کودک، سختیها را مدیریت کنیم. بعضی وظایف را به همسرمان بسپاریم تا دچار خستگی زودرس نشویم و هر دو در کنار فرزند، از لحظهلحظههای زندگیمان لذت ببریم. البته فراموش نکنیم که هدف اصلی هم لذت بردن از لحظهها نیست و با عبور از خوشیها و ناخوشیها، پلهپله به ملاقات خدا میرویم
نگاه عمیقتری هم میشود به قضیه داشت
اگر نیت کرده باشیم انسانی تربیت کنیم که در مسیر حضرت حق قدم بردارد و خداگونه شود و خودمان هم در این راه، حتی شاید بیش از فرزندمان تربیت شویم، چه بهتر که شاکر باشیم و قدردان؛ نه اینکه مدام بهخاطر هدیهای که خداوند به ما ارزانی داشته و ما را به آن میآزماید، نیمهی خالی لیوان را ببینیم و گلهمند باشیم.
همانطور که با یک ازدواج موفق، هم روزهای خوشی را تجربه میکنیم و هم مسئولیتهای جدیدی را عهدهدار میشویم، درمورد مادری هم قضیه به همین شکل است. هم شیرینی دارد و هم مسئولیتی که تا همیشه خواهد بود. مهم این است که بدانیم با وارد شدن یک کودک به زندگیمان، دیگر به روزهای دونفره برنمیگردیم. دیگر همیشه سه نفر هستیم و باید روالهای زندگیمان را سهنفره تعریف کنیم.
اگر با وجود سهنفره شدن، بخواهیم مثل روزهای دونفرهگی از مسافرت و سایر لحظههایمان لذت ببریم، بدیهی است که دچار اشتباهی دوسویه شدهایم؛ نه به خودمان خوش میگذرد، نه به همسر و نه به فرزند. مهمتر اینکه نتوانستهایم لحظههای مادریمان را درست مدیریت کنیم تا به جهت مادر بودن (سوای از جهت فردی) شیرینی ویژهای را درک کنیم.
بهتر است از اولین روزهای آمدنِ کودک، سختیها را مدیریت کنیم. بعضی وظایف را به همسرمان بسپاریم تا دچار خستگی زودرس نشویم و هر دو در کنار فرزند، از لحظهلحظههای زندگیمان لذت ببریم. البته فراموش نکنیم که هدف اصلی هم لذت بردن از لحظهها نیست و با عبور از خوشیها و ناخوشیها، پلهپله به ملاقات خدا میرویم.
یک مطلب را هم در پرانتز بگویم:
بعضی از سختیهای مواجهه با کودک را خودمان بر سر خود میآوریم؛ مثل لجباز شدن که نتیجهی برخوردهای اشتباه و عدم آگاهی ماست. بعضی از مشکلات هم با کمک گرفتن از ائمه و بزرگان قابل حل است؛ مثل از شیر گرفتن کودک که برای مادرها میتواند بسیار غمانگیز باشد و برای کودکان، طاقتفرسا. اما حضرت فاطمهی معصومه (سلام الله علیها) لطفی به من و دخترم کردند که بیشتر به معجزه میمانست و ما هنوز انگشتبهدهانیم و شاکر.
میگویند خوشیهای زندگیتان را نگویید تا شورچشمی حسرتش را باقی نگذارد. شاید حتی یکی از دلایلی که زنان و مردان جوان، از مادر شدن و پدر شدن میهراسند، همین باشد؛ همین که همیشه از سختیها شنیدهاند و کسی پیدا نشده تا از شیرینیها و لذتها بگوید. این بار، به خدا توکل کردم و بعضی از این خوشیها را فریاد زدم تا حرف نگفتهای باقی نماند.
و حرف آخر این که:
برای آنها که مدتهاست در انتظار میوهی باغ زندگیشان لحظهها را سپری میکنند و به هر دلیلی، خداوند هنوز نخواسته مادری را تجربه کنند، دعا میکنم که حضرت حق دلشان را به هدیهای آسمانی خوش کند و لباس مادری به تنشان بپوشاند
فرآوری: نسرین صفری
بخش خانواده ایرانی تبیان
منابع: چارقد/پرشین بلاگ
مطالب مرتبط:
برای آیندهی خودمان، نگرانم!